خاطره ی بد
معمولا خطرات بد از ذهن هیچ وقت پاک نمیشن
من خیلی روی آبروم و غرورم حساسم
و خیلی برام مهمن
امروز ۱۴۰۳/۸/۶ یکشنبه ساعت ۷ و نیم
یکی از بد ترین لحظه هام بود😓
قضیه از این ماجرا بود که چند روز پیش حدودا چهارشنبه
سر صف صبحگاهی که داشتیم
چند تا از بچه های کاراته اومدن و چند تا حرکت زدن 😊
و چند روز گذشت و حدودا دو جلسه کاراته هم از اون روز گذشت
و امروز یهو سنسی( در کاراته به اون مربی که داره میگن سنسی)صدام زد و گفت بیاا منم با تعجب پاشدم و رفتم کنارش یکی از همون بچه ها که چهارشنبه داشتن حرکت می زدن ایستاده بود و گفت صبا تو اون روز پشت سر ما گفته بودی که اینا چوباشون الکیه. و اینا ... 😐و منم تعجب زده
چون اون روز اصلا من داشتم با یکی از دوستام حرف می زدم و اصلا به اینا فکر نمی کردم و کلا چند نفر که کنارمون بودن داشتن میگفتن اینا حتی نمی تونن ۱۸۰ درجه بزنن و از این چرت.و پرتا😑
و کلا من بی تقصیر بودم 😔
ولی اون طرفت کوتاه نیومد و سنسی هم کاملا موافقش بود و میگفت صبا تو دختر ارومی هستی این حرفا چیه و مجبورم کرد که ازش معذرت خواهی کنم 🫥🫣
کاملا ناراحت شده بودم از این موضوع و دیگه دوست نداشتم برم کاراته و تموم اون علاقه.و ذوق کور شده بود 🥲
و فقط دوست داشتم از اونجا برم 💔🖐🏻
ولی یکم دیگه که فکر کردم با خودم گفتم خب اگه نرم چی میگه یا اگه برم هم باز یه چرت و پرتی میگه اصلا برام نباید مهم باشه ✨️🙂
درسته دروغ گفته ولی خب که چی 🥺
می خوای همه ی اون ۵ ماهو کنار بزاری به خاطر چند تا حرف
اون تابستون که با کلی تلاشو زحمت به اینجا رسیدی می خوای بزاریو بری 🥲
از استراحتت گذشتی که به خاطر دروغ های اون همه چیو تموم کنی
و به خودم قول دادم تا کمربند مشکی نگرفتم حق ندارم دست بردارم 😌💪🏻